من روی دیوار نشسته بودم کار همیشگیم بود که روی دیوار خونه بشینم و هی تخمه بخورم و مردم رو دید بزنم .
اما اون روز نمی دونید چی دیدم یک دختر بود نه یک شاه پری بود وحشتنناک خشکل.
انقدر که از رو دیوار پرت شدم و بعد فهمیدم آدم یا زن نگیره یا اگر بگیره خشکل ترینش رو بگیره .
همون جا بود که تصمیم گرفتم در سن هیجده سالگی مثل بقیه بچه های فامیل برم و زن بگیرم و بعد آدم شم.
هر چه فکر داشتم روی هم ریختم یک نقشه کشیدم . فردا منتظر موندم پشت در خونه یه سوراخ بود کوچه را دید می زدم تا شاید دختره بیاد من آمارش رو بگیرم .