loading...
پایگاه تفریحی سرگرمی ششمی پاتوق
اخطار

شما در حال مشاهده نسخه قديمي وبسايت ما ميباشيد ، ششمي كلوب با بروز ساني بالا و آثار بيشتر فعاليتش را از مرداد ماه 92 آغاز كرد.


6micloob.rzb.ir

6micloob.ir

آخرین ارسال های انجمن
سید محسن موسوی بازدید : 86 پنجشنبه 24 مرداد 1392 نظرات (0)

من روی دیوار نشسته بودم کار همیشگیم بود که روی دیوار خونه بشینم و هی تخمه بخورم و مردم رو دید بزنم .

اما اون روز نمی دونید چی دیدم یک دختر بود نه یک شاه پری بود وحشتنناک خشکل.

انقدر که از رو دیوار پرت شدم و بعد فهمیدم آدم یا زن نگیره یا اگر بگیره خشکل ترینش رو بگیره .

همون جا بود که تصمیم گرفتم در سن هیجده سالگی مثل بقیه بچه های فامیل برم و زن بگیرم و بعد آدم شم.

هر چه فکر داشتم روی هم ریختم یک نقشه کشیدم . فردا منتظر موندم پشت در خونه یه سوراخ بود کوچه را دید می زدم تا شاید دختره بیاد من آمارش رو بگیرم .

.
بقیه در ادامه مطلب...

سید محسن موسوی بازدید : 108 جمعه 18 مرداد 1392 نظرات (2)

http://sheshpatogh.persiangig.com/image/dastan%20mashin%20esport.jpg


مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در دنیا دوست دارم.


به ادامه مطلب بروید.

سید محسن موسوی بازدید : 248 یکشنبه 13 مرداد 1392 نظرات (0)

http://sheshpatogh.persiangig.com/image/dastan%20padeshah.jpg


مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهی بردند، هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابی نشنید اما در کاخ دید که او را بر تخت سلطنت نشاندند و همه به تعظیم و اکرام او بر خاستند و پوزش طلبیدند.

.

به ادامه مطلب بروید...

سید محسن موسوی بازدید : 80 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)


دختر بچه ها خیلی حساس و دقیق هستند. اینو از حرفها و رفتارهای سارا دختر هفت ساله م فهمیدم. در یکی از شبهای بارونی پائیز، قبل از پهن کردن سفره شام، نشستم یه دقیقه به اخبار تلویزیون گوش کنم که یهو سارا اومد نشست روی پاهام و شروع کردن به مرتب کردن ریشهام!... منم با دستهام موهاشو نوازش کردم. چیزی نمیگفتم چون حواسم بیشتر به حرفهای مجری اخبار بود و نسوختن کباب های توی ماهیتابه! اما سارا بعد از مکثی با ناز دخترونه ش گفت:


_ بابا، برو خونه عزیزجون، مامانو بیارش! دلم براش تنگ شده. بخدا از دعواهاتون خسته شدم!


.

ادامه مطلب بروید

سید محسن موسوی بازدید : 133 سه شنبه 21 خرداد 1392 نظرات (0)

یه مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:

هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟

دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو به طرف پلنگ نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!

پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتماً یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!

دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقاً منظور منم همین بود

 


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    خنده سينما ايران كدام يك از گزينه هاي زير است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 116
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 43
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 96
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 745
  • بازدید ماه : 1,671
  • بازدید سال : 13,357
  • بازدید کلی : 79,644